تاریخ اجتماعی ایران و جهان

تاریخ اجتماعی ایران و جهان
پیش گفتار
      بمنظور تاریخ نویسی و کرونولوژی تاریخی،  یکی از مهمترین موضوعات دانستن تاریخ اجتماعی است،  بدون درک و دانش این علم،  هرگز نمی توان تاریخ نویسی کرد،  و یا حتا تاریخ خواند.  بدون دانستن درست از تاریخ اجتماعی،  براحتی در دام دروغ های تاریخ گرفتار می شویم.
      تاریخ اجتماعی،  علوم اجتماعی در طول تاریخ است،  که تاریخ وقایع مهم اجتماعی را برحسب زمان و محل وقوع مورد مطالعه قرار می‌دهد،  و به موضوعات:  دینی، ادبی، هنری، فلسفه، فرهنگ، سیاسی قابل تقسیم است.
تصویر از یک سنگ نگاره تخت جمشید،  عکس شماره 3380.
   توجه ــ  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arq.ir .
تصویر لوگوی در دانش و بینش انقلابی باشید،  عکس شماره 1610.
فهرست  تاریخ اجتماعی ایران و جهان
ردیف
موضوع
تعداد پست
1
 
2
 
3
2  پست
4
 
5
 
6
 
7
 
8
 
9
 
10
 
11
 
12
 
13
 
14
 
15
 
16
 
17
 
18
 
19
 
 
20
 
 
 
کلیپ یا نماهنگ اجتماعی ویژه وبسایت ارگ ایران،  شماره 125.
استخوان لای زخم
      در گذشته ها،  قصابی هنگام کار با ساتور دستش را برید،  و خون زیادی از زخمش می چکید.  همسایه ها جمع شدند،  و او را نزد حکیم باشی بردند.  حکیم  بعد از ضد عفونی زخم،  میخواست آن را ببندد،  که متوجه شد،  لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است.  می خواست آن را بیرون بکشد اما پشیمان شد،  و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت:  زخمت خیلی عمیق است،  و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
      از آن روز به بعد کار قصاب درآمد،  هر روز مقداری گوشت با خود  میبرد،  و با مبلغی به حکیم باشی میداد،  و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد،  اما  زخم قصاب خوب نشد که نشد.  مدتی به همین منوال گذشت،  تا اینکه روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد،  و چند روزی به سفر رفت،  و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود،  به جای او بیماران را مداوا می کرد.  آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت،  و حکیم باشی دست او را مداوا کرد،  و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند،  که متوجه استخوان لای زخم شد،  و آن را بیرون کشید و زخم را بست،  و به قصاب گفت:  به زودی زخمت بهبود پیدا میکند.
      دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد،  و به او گفت:  تو بهتر از پدرت مداوا می کنی،  زخم من امروز خیلی بهتر است.  پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد،  و بست و به قصاب گفت:  از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.  چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت،  وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد،  که غذایش گوشت ندارد،  و فقط بادمجان و کدو در آن است.  با تعجب گفت:  این غذا چرا گوشت ندارد؟  همسرش گفت تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.  حکیم با تعجب از پسر سوال کرد:  مگر قصاب نزد تو نیامد؟  پسر  حکیم با خوشحالی گفت:  چرا پدر آمد،  و من زخمش را بستم و استخوانی که لای آن مانده بود را بیرون کشیدم.  مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده‌ام .
      حکیم آهی کشید،  و روی دستش زد و  گفت:  از قدیم گفته بودند:  نکرده کار،  نبر به کار.  پس بگو از امشب غذای ما گوشت ندارد.  من  خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم،  تا قصاب هر روز نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.  از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد،  یا دائم اشکال تراشی کند،  می گویند:  استخوان لای زخم می گذارد.  از اینجا.
ارگ   http://arqir.com